هفته نامه جوانان 23 آذر 1355
اطلاعات هفتگی جمعه 4 شهریور 1356
اطلاعات هفتگی 4 شهریور 1356
اطلاعات هفتگی 4 شهریور 1356
اطلاعات هفتگی 4 شهریور 1356
شایع است که در جریان برگزاری جشن سندیکای هنرمندان به افتخار میهمانان جشنواره سینمایی تهران در هتل اوین ، بین داریوش خواننده معروف و بهروز وثوقی درگیری شدیدی بوجود آمده و اگر پادرمیانی دوستان نبود کار به جای باریکی می کشید.در این جشن از خبرنگاران مطبوعات داخلی ، هیچ کس نبود و گرنه این خبر به بیرون درز می کرد و سر و صدای زیادی بر پا می نمود . هنوز دقیقا معلوم نیست که بگو مگو بر سر چه بوده و چه کسی آغازگر این مناقشه عجیب و داغ بوده زیرا مدعوین ناگهان می بینند که داریوش به شدت برافروخته شده و فریاد می زند : حالا به تو می گویم که چه خواهم کرد و صدای بهروز هم بلند می شود که هیچ کاری نمی توانی بکنی بلکه منم که به تو حالی خواهم کرد...این جملات ضمن این که داغتر می شود و کلمات خشنی به گوش می رسد عده ای بلافاصله هر کدام را به گوشه ای می کشند و غائله را ختم می کنند در حالی که هنوز معلوم نیست کدام یک این کشمکش را شروع کرده و موضوع دعوا چه بوده است، چون داریوش در زمینه موزیک و بهروز در کار سینماست و رقابت حرفه ای کمتر می تواند مطرح باشد ولی وقتی به موضوع خصوصی هم می رسیم باز می بینیم هیچ نوع برخورد خصوصی هم نمی توان برای این کشمکش که اینقدر هم داغ بوده و در یک مجلس رسمی اتفاق افتاده یافت ... در هر صورت باید منتظر روشن شدن ماجرا در آینده بود.
هفته نامه جوانان23 آذر 1355
برخورد شدید و غیر منتظره داریوش و بهروز وثوقی در مجلس جشن
شایع است که در جریان برگزاری جشن سندیکای هنرمندان به افتخار میهمانان جشنواره سینمایی تهران در هتل اوین ، بین داریوش خواننده معروف و بهروز وثوقی درگیری شدیدی بوجود آمده و اگر پادرمیانی دوستان نبود کار به جای باریکی می کشید.در این جشن از خبرنگاران مطبوعات داخلی ، هیچ کس نبود و گرنه این خبر به بیرون درز می کرد و سر و صدای زیادی بر پا می نمود . هنوز دقیقا معلوم نیست که بگو مگو بر سر چه بوده و چه کسی آغازگر این مناقشه عجیب و داغ بوده زیرا مدعوین ناگهان می بینند که داریوش به شدت برافروخته شده و فریاد می زند : حالا به تو می گویم که چه خواهم کرد و صدای بهروز هم بلند می شود که هیچ کاری نمی توانی بکنی بلکه منم که به تو حالی خواهم کرد...این جملات ضمن این که داغتر می شود و کلمات خشنی به گوش می رسد عده ای بلافاصله هر کدام را به گوشه ای می کشند و غائله را ختم می کنند در حالی که هنوز معلوم نیست کدام یک این کشمکش را شروع کرده و موضوع دعوا چه بوده است، چون داریوش در زمینه موزیک و بهروز در کار سینماست و رقابت حرفه ای کمتر می تواند مطرح باشد ولی وقتی به موضوع خصوصی هم می رسیم باز می بینیم هیچ نوع برخورد خصوصی هم نمی توان برای این کشمکش که اینقدر هم داغ بوده و در یک مجلس رسمی اتفاق افتاده یافت ... در هر صورت باید منتظر روشن شدن ماجرا در آینده بود.
اما 27 مرداد 1356 حادثه ای بسیار تکان دهنده برای داریوش رخ می دهد.
داریوش در پارک خرم ( پارک ارم کنونی ) که متعلق به رحیمعلی خرم ( همسر سوم تاج الملوک مادر شاه)بود ، توسط یک زن مورد حمله قرار می گیرد و این شخص با پاشیدن اسید بر صورت و گردن او باعث می شود تا یک گوش داریوش 70 درصد شنوایی اش را ازدست بدهد و صورت و گردنش نیز به دلیل عوارض پاشیدن اسید آسیب ببیند.
داریوش در پارک خرم ( پارک ارم کنونی ) که متعلق به رحیمعلی خرم ( همسر سوم تاج الملوک مادر شاه)بود ، توسط یک زن مورد حمله قرار می گیرد و این شخص با پاشیدن اسید بر صورت و گردن او باعث می شود تا یک گوش داریوش 70 درصد شنوایی اش را ازدست بدهد و صورت و گردنش نیز به دلیل عوارض پاشیدن اسید آسیب ببیند.
شرح کامل ماجرای اسیدپاشی بر صورت داریوش را که سه سال پیش نیز به طور مفصل بر روی سایت قبلی ام قرار داده بودم را یک بار دیگر با هم مرور می کنیم، ضمنا در رابطه با این ماجرا فرضیه هایی را نیز با شما در میان می گذارم:
هفته نامه اطلاعات هفتگی جمعه 4 شهریور 1356
ماجرای زنی که بروی داریوش اسید پاشید .
چهارشنبه شب گذشته ، هنگامی که داریوش خواننده رادیو تلویزیون ، سرگرم اجرای برنامه در کاباره ای واقع در اتوبان تهران کرج بود ، ناگهان زنی از میان مشتریان کاباره به طرف داریوش حمله برده و ظرف محتوی اسید را به سر و روی داریوش می پاشد. چند ساعت پس از وقوع این حادثه سرویس هنری و حوادث مجله به پیگیری این واقعه پرداخت.
چگونگی ماجرا
یکی از کارکنان کاباره خرم ، که داریوش در آن اجرای برنامه می نماید و در شب حادثه در کنار سن حضور داشته است به خبرنگار ما گفت که : در حدود ساعت یازده و سی دقیقه بعدازظهر چهارشنبه بود . داریوش تازه بر روی سن آمده و دو ترانه اجرا کرده بود . سرگرم اجرای سومین ترانه (نفرین نامه) شد . در این هنگام زنی که پشت یکی از میزهای روبروی سن ، نشسته بود از جای خود بلند شد و با حرکت سریعی به روی سن آمد . داریوش به عادت همیشگی خود که در هنگام اجرای ترانه هایش ، چشمان خود را می بندد با چشمان بسته سرگرم اجرای ترانه اش بود و به همین خاطر متوجه حمله این زن به طرف خود نشد . در یک لحظه ما متوجه شدیم که این زن لیوان بزرگی را با محتویاتش به طرف داریوش پرتاب کرد . داریوش فریاد زد: سوختم سوختم و نقش بر سن کاباره شد. هجوم این زن و مدت زمانی که از بلند شدن این خانم و رفتن وی روی سن کاباره ، به قدری سریع بود که هیچ یک از ما و اعضای ارکستر داریوش ، موفق به ممانعت از اقدام وی نشدیم. داریوش کت و شلوار مشکی به تن داشت و همین موجب شد که از شدت تاثیر اسید بر بدن وی بکاهد . ما با همکاری اعضای ارکستر داریوش ، وی را به بیمارستان رساندیم. در این اثنا زنی که بروی داریوش اسید پاشیده بود ، کف سن کاباره نشسته بود .
در پاسگاه ژاندارمری کن
در ساعت دوازده شب چهارشنبه ، حدود نیم ساعت پس از وقوع این ماجرا ، مریم زنی که به صورت داریوش اسید پاشیده بود توسط مامورین به پاسگاه ژاندارمری کن تحویل گردید . مریم و راننده آژانس ، شب را تا ساعت چهار بعدازظهر روز پنجشنبه 27 مردادماه در پاسگاه ژاندارمری کن، گذراندند و مامورین ژاندارمری کن، در این فاصله تحقیقات مقدماتی خود را پیرامون چگونگی وقوع این حادثه به انجام رسانیدند.
راننده آژانس چه می گوید :
راننده آژانس ایران تاکسی ، در تحقیقات مقدماتی که از وی در پاسگاه ژاندارمری کن ، به عمل آمد اظهار داشت که در شب وقوع حادثه ، متهم به بنگاه کرایه تاکسی که وی در آن سرگرم کار است مراجعه نموده و تقاضای تاکسی می نماید . سپس از وی می خواهد که او را به کاباره خرم در اتوبان تهران کرج برده و تا پایان برنامه کاباره به اتفاق وی حضور داشته باشد . این راننده در بازجویی خود خاطرنشان نموده است که تا آن لحظه این زن را ندیده بوده و اولین باری بوده که وی را ملاقات کرده است . مامورین پاسگاه ژاندارمری کن ، با خاتمه بازجویی از راننده آژانس به انجام تحقیقات از متهم اصلی پرداختند و پرونده متهم را در ساعت 4 بعدازظهر روز پنجشنبه 27 مردادماه تحویل بازپرس کشیک دادسرا کرده است.
گفتگو با مریم
ساعت سه و بیست دقیقه بامداد پنج شنبه هفته گذشته ، دو ساعت و بیست دقیقه پس از اینکه مریم منظور خود را که اسیدپاشیدن بر سر و روی داریوش بود عملی کرد و پس از دستگیری بوسیله مامورین گشت شبانه پاسگاه ژاندارمری کن ، به پاسگاه مزبور منتقل شد با گزارشگر سرویس حوادث اطلاعات هفتگی که پس از بروز این حادثه از ماجرا آگاه شده بود روبرو شد و در مورد انگیزه کاری که کرده بود حرفهایی زد که در زیر می خوانید :
من یک زن کولی هستم ، اهل چهارمحال بختیاری می باشم و تا چهار سال پیش ، تنها یکبار سفری کوتاه به تهران کرده بودم . یازده ساله بودم که بنا به درخواست والدینم ، تن به ازدواج دادم و از آنجا که ازدواج در این سن برای من هیچ مفهومی نداشت بیش از یک ماه ، نتوانستم با شوهرم زندگی کنم و شوهرم وقتی دید ، من نمی توانم برای او زن زندگی باشم قبول کرد مرا طلاق بدهد . چهار سال گذشت و من به اصفهان رفتم و یادم می آید کلاس هفتم بودم و پانزده سال داشتم و یک روز بعد از ظهر که به اتفاق خواهرم به سینما می رفتم در خیابان با شوهر دوم خودم آشنا شدم و یک ماه بعد با وی ازدواج کردم. شوهرم واقعا یک مرد نمونه و یک شوهر ایده ال بود . من به همراه شوهرم به بلوچستان رفتم و به زندگی خانوادگی خودم با وی در آنجا ادامه دادم . من با اینکه هیچ وقت به تهران سفر نکرده بودم و بیشتر دختر صحرا و کوه بودم تا دختر شهر ولی هیچ وقت از دنیای مد و زیبایی جدا نبودم و همیشه آخرین مدهای لباس برای اولین بار بر تن من دیده می شد به طوریکه دوستانم که به تهران سفر می کردند و نزد من بر می گشتند می گفتند در تهران هم زنی به زیبایی و شیک پوشی تو ندیدیم ولی هیچ کدام از این تعریف ها برای من اهمیت نداشت. من ضمن این که برای همسرم سعی می کردم یک زن خوب باشم در خانه هم برای او خدمتگذار واقعی بودم و هیچ وقت نخواستم خواسته شوهرم را که آوردن یک یا دو زن خدمتکاربرای من بود قبول کنم . اینها را می گویم برای اینکه بدانید من هیچ وقت نمی خواستم یک زن سبکسر باشم و زندگی خانوادگی برایم واقعا ارزش داشت تا اینکه آن روز فراموش نشدنی که حالا می گویم تلخ ترین روز زندگیم بود برای من فرا رسید.
بهار دو سال پیش { 1354} بود و ششمین فرزند من یک ساله بود که یکی از دوستانم می خواست به اتفاق شوهرش به تهران بیاید .از من خواست اگر چیزی لازم دارم بگویم تا از تهران برایم بیاورد و من به او سفارش یک جفت کفش و چند نوار آهنگهای ایرانی را دادم . وقتی به من گفت دوست داری کدام خواننده ها را برایت بیاورم گفتم مهم نیست چه خواننده ای باشد ، تازه ترین آهنگهای روز را بخر و برایم بیاور و دوستم همین کار را کرد . من تا آن زمان اصلا داریوش را نمی شناختم . در بین کاست ها دو آهنگ هم از خواننده ای به اسم داریوش ضبط شده بود که من دربین همه آهنگ ها ، فقط از صدا و آهنگهای این خواننده خوشم آمد به طوری که صدها بار آنرا گوش کردم . چند روزی گذشت و یک روز که من به تنهایی در شهر قدم می زدم وقتی ازجلوی تنها کاست فروشی شهر رد می شدم چشمم به پوستر بزرگ یک مرد افتاد . وارد مغازه شدم و ضمن خریدن چند نوار از فروشنده پرسیدم این پوستر کیست و او در جوابم گفت داریوش خواننده و از همین لحظه بود که من دچار بزرگترین اشتباه زندگیم شدم.
اشتباهی که حالا پس از دو سال هیچ چیز نمی تواند جبرانش کند . من چنان مجذوب این پوستر شدم که خواستم آنرا خریداری کنم ولی فروشنده می گفت من آنرا نمی فروشم و این را برای خودم از تهران خریداری کرده ام . به هر ترتیبی بود با پرداختن پنجاه تومان آن پوستر را خریدم و با خود به خانه آوردم ولی فرصت نصب آنرا پیدا نکردم چون شوهرم همان روز به من اطلاع داد که ما برای همیشه به تهران می رویم . مثل اینکه همه چیز دست به دست هم می داد تا راه اشتباهی را که در پیش گرفته بودم هموارتر شود . از این خبر خیلی خوشحال شدم چون مطمئن بودم در تهران فرصت دیدار داریوش نصیبم خواهد شد . چند روز بعد راهی تهران شدیم و در خانه مجللی که شوهرم نیمی از آنرا به اسم من کرده بود اقامت کردیم و من یک هفته پس از ورود به تهران بود که پوستر داریوش را به دیوار یکی از اتاق های خانه نصب کردم . وقتی ظهر آن روز ، شوهرم به خانه آمد و پوستر داریوش را روی دیوار دید خیلی عصبانی شد و ضمن پاره کردن آن با من دعوا کرد که این کارها چیست که تو می کنی ؟
بعد از آن خیلی خلاصه تلاش های خودم را و دیدارهایی را که با داریوش داشتم برایتان می گویم.سه ماه بعد ، خواهرم که به اتفاق شوهرش در اروپا زندگی می کند به تهران آمد و در سومین روز اقامت خود از شوهرم خواست که او و شوهرش را به کاباره ای ببرد که در آنجا خواننده های ایرانی برنامه اجرا می کنند. من که در آگهی های روزنامه خوانده بودم داریوش در شکوفه نو برنامه اجرا می کند از شوهرم خواستم ما را به شکوفه نو ببرد ولی شوهرم قبول نکرد و گفت محیط آنجا را دوست ندارم و آن وقت من گریه کنان به شوهرم گفتم که حتما باید به شکوفه نو برویم . شوهرم قبول کرد و ما به اتفاق به شکوفه نو رفتیم. هیچ وقت آن لحظه را که برای اولین بار ، داریوش را می دیدم فراموش نمی کنم . وقتی داریوش بر روی سن آمد و شروع به خواندن کرد این عشق گناه آلود با من کاری کرده بود که ضربان شدید قلبم را به خوبی احساس می کردم. پس از پایان برنامه به خانه برگشتیم و خوابیدیم و صبح زود که من از خواب بیدار شدم ، یکی از آهنگهای داریوش را بر روی ضبط صوت پخش کردم . شوهرم از خواب بیدار شد و با عصبانیت ضبط صوت را خاموش کرد و من به او اعتراض کردم و آن وقت شوهرم بیشتر عصبانی شد و ضبط صوت را شکست و آن وقت من بدون اینکه بدانم چکار می کنم ، فریاد زدم : من داریوش را دوست دارم .
وای که شوهرم با شنیدن این حرف چه حالی شد . چند ضربه به صورت من زد و فریاد زد : همین الان از این خانه بیرون می روی .
من هم مقداری از لباسهایم را برداشتم و از خانه خارج شدم و چون هیچ کجا را نداشتم که بروم ، رفتم هتل ویکتوریا ویک اتاق گرفتم .همان شب باز به شکوفه نو رفتم و با دادن صد تومان به یک گارسون ، به او گفتم به داریوش بگو پس از اجرای برنامه اش بر سر میز من بیاید ، می خواهم او را برای یک عروسی دعوت کنم.
گارسون برایم پیغام آورد که به این زن بگو : جلوی ماشین من منتظرم باشد . داریوش آمد و من گریه کنان گفتم که دوستش دارم و می خواهم با او حرف بزنم و آنقدر گفتم و گفتم تا اینکه داریوش به من گفت : من امشب باید به دیدن گوگوش بروم و او را ببینم ، تو به اتفاق دوستان من به منزل آنها برو ، من صبح زود به دیدن تو خواهم آمد. آن وقت من سوار اتومبیل دوستان داریوش شدم و رفتم وآنوقت دوستان داریوش در حالیکه به من می خندیدند گفتند : دختران زیادی هستند که داریوش را دوست دارند ولی او گوگوش را دوست دارد تو بد کاری کردی شوهرت را به خاطر داریوش ترک کردی .
ولی هیچ کدام از این حرف ها به گوش من نرفت . آن روز صبح ، داریوش به دیدن من نیامد و دوستان داریوش که متوجه شدند من ناراحت هستم و به شدت گریه می کنم به من گفتند : بیا ترا پیش داریوش ببریم و آن وقت آنها مرا به خانه یکی دیگر از دوستان داریوش بردند. داریوش در آن خانه به من گفت : من نمی توانم با تو که شوهر داری دوست باشم ، برو سر خانه و زندگیت و من در جواب او گفتم اگر به عشقم جواب ندهی خودم را خواهم کشت و آنوقت داریوش شماره تلفن مرا کف دستش با خودکار یادداشت کرد و گفت: به هتل برگرد ، من با تو تماس خواهم گرفت . من به هتل برگشتم و فهمیدم شوهرم مقدمات طلاق مرا آماده کرده بطوری که دو روز بعد حکم طلاق من و شوهرم صادر شد . داریوش هرگز با من با اینکه قول داده بود تماس نگرفت و من اولین بار در کاباره ونک به دیدنش رفتم و اینبار هم گریه کنان از عشق خود به او گفتم و این که شوهرم مرا طلاق داده است .
همان شب به اتفاق داریوش به خانه اش رفتم و روز بعد داریوش به من گفت : تو حتما باید نزد شوهرت برگردی چون من دیگر حاضر نیستم ترا ببینم . چند روز بعد چند نفر از دوستان شوهرم ، به دیدن من آمدند و از من خواستند با شوهرم آشتی کنم و من هم قبول کردم و دوباره با شوهرم ازدواج کردم ولی سه ماه بیشتر نتوانستم به زندگی خود با شوهرم ادامه بدهم . عشق داریوش ، مرا دیوانه کرده بود تا اینکه دوباره من و شوهرم ، بر سر اینکه چرا من از صبح تا شب به نوارهای داریوش گوش می کنم اختلاف پیدا کردیم . شوهرم در این مدت سه ضبط صوت مرا شکست تا اینکه دیوانگی من به حد اعلای خود رسید و من در یک حالت جنون آسا تصمیم به کشتن شوهرم گرفتم . اما حالا باید بگویم خوشبختانه موفق نشدم . بلافاصله از خانه بیرون دویدم و خودم را به کلانتری رساندم و همه چیز را تعریف کردم، بعد هم شوهرم آمد و از من شکایت کرد و پرونده ما به شعبه 15 بازپرسی دادسرای تهران رفت .
در بازپرسی مزبور می خواستند مرا به زندان بیاندازند ولی شوهرم نگذاشت . او گفت من نمی خواهم مادر شش فرزندم به زندان بیافتد ، من رضایت می دهم به شرط اینکه همسرم تضمین دهد که برای همیشه از زندگی من و بچه هایم کنار برود . من هم قبول کردم و آزاد شدم و دوباره از شوهرم طلاق گرفتم . شوهرم هفتاد هزارتومان مهریه مرا با فروختن اتومبیلش که صد وبیست هزار تومان ارزش داشت پرداخت و سپس با فروختن منزلمان در تهران 250 هزار تومان سهم مرا از آن منزل پرداخت و من با داشتن 320 هزار تومان پول ، بار دیگر به سراغ داریوش رفتم.
در خیابان آیزنهاور، یک آپارتمان شیک اجاره کردم و آنرا به سادگی آراستم و مجددا با داریوش تماس گرفتم و او به من قول داد هفته ای دو شب ، به دیدنم بیاید و همین کار را هم کرد و صاحب خانه من ، خودش شاهد است که داریوش هفته ای دو شب به دیدنم می آمد و هفته ای یک شب هم خودم به سراغ داریوش می رفتم و او را با خود به منزل می آوردم تا اینکه یک روز که من به اتفاق داریوش به خانه اش رفتم ، در کشوی کمدی که در اتاق خواب او بود مقداری عکس رنگی از گوگوش که کاملا تازه بود و آنها را در هیچ نشریه ای ندیده بودم دیدم. از دیدن این عکس ها خیلی ناراحت شدم و به داریوش گفتم این عکس ها اینجا چکار می کند .
در جوابم گفت : تو به اینها چکار داری ، من که به تو گفته بودم یک زن را دوست دارم . در جوابش گفتم و این زن گوگوش است. گفت گوگوش یا زن دیگری ، برای تو چه فرقی می کند مهم این است که من زن دیگری را به غیر از تو دوست دارم . گریه کنان از خانه اش خارج شدم و به منزلم برگشتم . دو شب گذشت و بعد که دیدم دیگر طاقت نمی آورم برای دیدنش یک دسته گل فوق العاده گران قیمت و قشنگ خریدم و به کاباره رفتم . داریوش با دیدن من گفت دیگر حاضر نیست مرا ببیند. با شنیدن این حرف بدون اینکه هیچ جوابی به او بدهم نگاهی به سر تا پایش انداختم و گفتم : من زندگیم را فدای تو کردم ، برو و ببین چه بلایی به سرت می آورم و بعد بدون اینکه حرف دیگری بزنم روی از او برگرداندم و رفتم .
شب بعد ، داریوش به سراغ من آمد ولی من در را به رویش باز نکردم و او رفت .
یک ماه گذشت .
من تصمیم خودم را گرفته بودم . می خواستم داریوش را نابود کنم ولی بعد تصمیم گرفتم او را زجر بدهم . تحقیق کردم و فهمیدم که او شبها ، در پارک خرم برنامه اجرا می کند و بیشتر شب ها ، همان جا هم می خوابد . دیروز صبح، بالاخره برای عملی کردن تصمیم خودم، دست به کار شدم و یک بطری اسید خریدم . ساعت ده شب بود که به طرف پارک خرم رفتم . آنجا ، چون من تنها بودم اجازه ندادند من داخل شوم ، برگشتم به خانه رفتم . یک پوستیژ به سرم گذاشتم و یک عینک بزرگ به چشمم و بعد به یک آژانس کرایه اتومبیل ، تلفن زدم و خواستم که برای من یک اتومبیل شیک با راننده بفرستد . اتومبیل آمد و من سوار شدم . از راننده خواستم مرا در شهر بگرداند و بعد سر صحبت را با او باز کردم و کمی خودمانی شدم و سپس وی را به پارک خرم دعوت کردم و او هم قبول کرد . به اتفاق به پارک خرم رفتیم و من با دادن انعام خوب به گارسون ، نزدیکترین میز به سن را گرفتم و آنجا نشستم . و بعد خیلی پنهانی ، شیشه بزرگ اسید را که با هزار دردسر در سینه پنهان کرده بودم خارج کردم و روی میز گذاشتم .
همه فکر می کردند داخل آن شیشه ، مشروب است . حتی راننده خواست از آن بخورد ولی من به او گفتم برای خودش ویسکی سفارش بدهد. تا اینکه نوبت برنامه داریوش شد . روی سن آمد و دو آهنگ فریاد زیر آب و شقایق را اجرا کرد و بعد مشغول خواندن ترانه نفرین نامه شد . اسید را از داخل شیشه، درون یک لیوان ریختم و بعد در یک لحظه از جای خود بلند شدم و بروی سن رفتم . داریوش، باز هم من را نشناخت . لیوان اسید را بروی او پاشیدم و داریوش فریاد زد : سوختم .
دیگر چیزی نفهمیدم . عده ای روی سر من ریختند و بعد وقتی به خودم آمدم که اینجا بودم و بعد هم شما آمدید.
مریم که اسم اصلی او، ماه سلطان ش است ، بیست و هشت سال دارد {متولد1328} و دارای شش فرزند است که کوچکترین آنها سه ساله است و بزرگترینشان پانزده ساله. مریم می گوید : به هیچ وجه از کاری که کردم پشیمان نیستم . داریوش مرا بیچاره کرد ، من هم خواستم او را بیچاره کنم .
نتیجه پزشکی قانونی
داریوش در بیمارستان
چند ساعت پس از این که داریوش ، به علت جراحات وارده ناشی از سوختگی به وسیله اسید ، به بیمارستان مهر انتقال یافت، خبرنگاران ما در بخش سه بیمارستان مهر که داریوش در آن بستری است حضور یافتند و با وی گفتگوی کوتاهی انجام دادند.
داریوش که از ناحیه راست صورت ، گوش ، سینه ، دست راست و قسمتی از ناحیه زیر شکم مجروح شده بود ، ابتدا در بخش اورژانس بیمارستان ، تحت یک سری معالجات اولیه قرار گرفت و سپس به بخش سوختگی بیمارستان انتقال یافت . به همراه داریوش ، ارکستر وی و محمود قربانی همسر سابق گوگوش در بیمارستان حضور داشتند. داریوش در هنگام انتقال به بخش سوختگی بیمارستان ، در گفتگوی کوتاهی با خبرنگاران ، در حالی که به سختی قادر به صحبت بود اظهار داشت که عمل این زن یک اقدام وحشیانه بوده و مریم با پاشیدن اسید به صورت وی ، او را تا آستانه مرگ کشانیده است.
داریوش در مورد چگونگی این ماجرا و رابطه اش با مریم که بروی او اسید پاشید ، شنبه این هفته که حالش بهتر شده بود مجددا گفت:
من وقتی بر روی سن برنامه اجرا می کنم قادر نیستم به خوبی تماشاچیان برنامه ام و آنها را که پایین سن نشسته اند ببینم ، چون اولا وقتی بروی سن می روم مسئولین نور و پروژکتور کاباره ، نور های رنگارنگشان را بر روی چهره من تنظیم می کنند و به دلیل انعکاس نور در چشم هایم به خوبی قادر نیستم پایین سن و تماشاچیان را ببینم و دوما من همیشه عادت دارم موقع خواندن چشم هایم را ببندم.
آن شب پس از اینکه دو ترانه اجرا کردم و می خواستم سومین ترانه ام را بخوانم که برای یک لحظه چشم هایم را باز کردم و متوجه شدم یک نفر به طرفم می آید . فکر کردم یکی از تماشاچیان است که تقاضای ترانه مورد علاقه اش را دارد اما همین طور به من نزدیک شد تا اینکه من متوجه لیوانی که در دستش بود شدم و در یک لحظه بر روی قسمتی از صورت و سینه ام ، احساس سوزش شدید کردم . چند نفر از اعضای ارکستر من به موقع خودشان را به این زن رسانیدند و او را که می خواست باقیمانده اسید را بر روی من بپاشد گرفتند . من بلافاصله به پشت صحنه رفتم و عده ای ، آب سرد زیادی روی تن و بدنم ریختند و مقداری هم کره به نقاط سوخته شده بدنم مالیدند و بعد مرا به بیمارستان رسانیدند.
داریوش سپس می گوید:من فکر می کنم این ماجرا توطئه ای علیه من بوده و من نه حالا و نه هیچ وقت ، هیچ گونه آشنایی وارتباطی با این زن نداشتم و واقعیت این است که هر کجا من برنامه داشتم او هم می آید و البته یکی دو بار هم به من اظهار عشق کرده بود و همیشه جواب من این بود که هرگز امکان ندارد رابطه ای میان من و او به وجود آید و او باید به سر خانه و زندگیش برگردد و دلیل از هم پاشیده شدن خانواده اش فقط و فقط خودخواهی های این زن بوده . تکلیف او هر طور که باشد توسط قانون روشن خواهد شد و امیدوارم نتیجه این ماجرا برای دیگران عبرت آمیزباشد.
پزشک معالج داریوش سوختگی داریوش را از نوع درجه سه ذکر کرده و وسعت سوختگی را زیادمی داند.
از اقوام نزدیک داریوش ، فقط پدرش در بیمارستان حضور داشت و تنی چند از دوستان داریوش در جلوی اتاق وی حضور داشتند و مانع از ملاقات مراجعین با داریوش می شدند.
در ساعت پنج بعد از ظهر روز پنج شنبه 27 مرداد ماه 1356 ، باز پرس کشیک دادسرای تهران ، با انجام تحقیقات لازم برای مریم ، زنی که به صورت داریوش اسید پاشیده بود ، قرار بازداشت موقت صادر کرد و وی را برای انجام معاینات پزشکی به پزشکی قانونی فرستاد . به موجب قانون ، اقدام به اسید پاشی در صورتی که منجر به قتل شود ، مجازاتی برابر اعدام دارد . در صورت نقص عضو ، متهم به پانزده سال حبس جنایی محکوم می شود و در صورتی که اسیدپاشی، منجر به نقص ظاهری شود مجازات کسی که اقدام به اسید پاشی نموده است از 2 تا 10 سال زندان است . رسیدگی به این پرونده در حال حاضر در مراجع قضایی در دست اقدام است و نتیجه تحقیقات بعدا روشن خواهد شد.
هفته نامه اطلاعات هفتگی دی 1356
وکیل مدافع داریوش خواننده رادیو تلویزیون ملی ایران، هفته گذشته با تسلیم دادخواستی از سوی موکل خود به خاطر پاشیدن اسید و ضرر و زیان های مادی و معنوی که با وقوع این حادثه متوجه این خواننده معروف شد ، تقاضای اعاده ضرر و زیان های مادی و معنوی وارده را نمود. دادستان تهران نیز برای مریم شفیعی سامانی ، زنی که متهم است در ساعت یک و سی دقیقه بامداد روز بیست وهفت مرداد 1356 ، هنگام اجرای برنامه توسط داریوش در کاباره، بر روی وی اسید پاشیده و موجب سوختگی قسمتی از بدن و صورت و سینه او را فراهم آورده است تقاضای ده سال زندان نموده است. قرار مجرمیت مریم ، پس از قریب چهار ماه تحقیق از سوی بازپرس ، هفته گذشته صادر گردید و پرونده برای صدور کیفرخواست نزد دادستان تهران فرستاده شد. دادستان نیز برای این زن ده سال زندان تقاضا نمود و پرونده را به دفتر دادگاه جنایی فرستاد.
هفته نامه اطلاعات هفتگی بهمن 1356
صبح چهارشنبه هفته گذشته در شعبه چهارم دادگاه جنایی مرکز ، محاکمه مریم ، زنی که شب 26 مرداد ماه گذشته در یکی از کاباره های تهران ، بر سر و روی داریوش خواننده اسید پاشیده بود آغاز شد. پس از مراحل بازپرسی و تکمیل پرونده به شعبه چهارم دادگاه جنایی رفت و مریم هفته گذشته پس از دو روز محاکمه، به شش ماه زندان محکوم شد که چون از هنگام حادثه تا پایان محاکمه ، مریم 6 ماه و یازده روز در زندان به سر برده بود 48، ساعت پس از پایان یافتن محاکمه از زندان آزاد شد.»
در باب ماجرای اسیدپاشی بر صورت داریوش ، هم چنان پس از گذشت سی و سه سال ابهامات فراوانی وجود دارد . اگر در بند بند گفته های این خانم ، دقیق و موشکافانه تامل فرمایید ، به راحتی می توان پی به تناقض گویی ها و هم چنین سناریوی پیچیده ای برد که تردیدی ندارم این ماجرا فراتر از یک داستان احساسی و نوستالژیک است.
من در سایت پیشینم در نوشتاری پیرامون این ماجرا به شکل مختصر، اشاره ای به ایمیل شخصی کردم که معتقد بود مریم عامل حمله به داریوش ، عامل ساواک بوده است.
اما امروز برای نخستین بار ، می خواهم گوشه هایی از این رویداد را افشا کنم .
شخصی که در سال 1386 به من ایمیل زد و البته به تماس تلفنی نیز انجامید ، حمید داود آبادی نویسنده و مدیر سایت ساجد بود که در زمینه یادمان شهدای جنگ ایران و عراق فعالیت می کند.
حمید داودآبادی ، در آن تماس تلفنی شرح داد که در سال 1374 در زندان اوین با یک افسر ارشدی که از کودتای نوژه باقی مانده بود گفتگو داشته و این افسر درخلال صحبت هایش به این موضوع اشاره نموده که مریم عامل اسیدپاشی به داریوش ، نیروی ساواک بوده است.
من نیز شرح کامل گفته های حمید داودآبادی را در آن زمان بر روی وب قرار دادم.
اخیرا نیز که برای پرونده زندگی هنری داریوش ، شروع به تحقیق کردم باز نیز به حمید داودآبادی ایمیل زدم و یک بار دیگر صحت این ماجرا را با توجه به تردیدهای شکل گرفته برای خود من ، از او جویا شدم. ایشان این بار نیز مصرانه معتقد بودند که این ماجرا را از یکی از نیروهای حزب توده نیز شنیده است و اشاره داشتند که صحبت آن افسر کودتای نوژه ، را خود ایشان ونه کس دیگری شنیده است .
من هیچ دلیل خاصی برای تحریف ماجرا از سوی حمید داود آبادی، نمی توانم پیدا کنم . ایشان یکی از جانبازان جنگ به حساب می آیند ، بسیار معتقد به نظام جمهوری اسلامی هستند ، ارتباطات گسترده ای با مقامات امنیتی و نظامی حکومت دارند و اعتقادات ایشان نیز هیچ گونه سنخیتی با داریوش و امثالهم ندارد . حتی شخص اول حکومت یعنی آقای خامنه ای نیز ایشان را می شناسند که در دیدار ایشان و مسعود ده نمکی با آقای رهبر ، دیالوگهای دوستانه ای به روایت ایشان ردوبدل گشته.
پس هیچ دلیل قانع کننده ای را نمی توانم بیابم که چرا حمید داودآبادی طرفدار نظام جمهوری اسلامی و معتقد به اصل ولایت فقیه ، پیرامون ماجرای اسیدپاشی بر صورت داریوش ، خواننده مخالف نظام جمهوری اسلامی اینگونه روایت می کند تا صحت گفته های داریوش مبنی بر توطئه بودن حادثه اثبات شود؟
تنها می توان یک حدس زد و آن هم این که آن افسر راوی ماجرا ، در این زمینه دروغ گفته باشد . در این صورت نیز این پرسش مطرح می شود که اصلا در آن موقعیت چرا ایشان باید حرفی از عامل اسید پاشی بر صورت داریوش زده باشد ؟
اگر صحبت آن افسر ارتش که در کودتای نوژه نقش داشته را باور کنیم و ماجرای اسید پاشی بر صورت داریوش را پروژه ای برنامه ریزی شده از سوی ساواک ، قلمداد کنیم ، به باور من این ماجرا یکی از تاریخی ترین رویدادهای دهه ی پنجاه محسوب می گردد که پرونده ی آن یک بار دیگر ، برای روشن شدن اذهان عمومی ، باید مورد بازخوانی و واکاوی قرار گیرد و به اعتقاد من هیچ کس در این رابطه ، به اندازه خود شخص داریوش نمی تواند به ابهام زدایی در این ماجرا کمک کند. تردیدی ندارم که بر بسیاری از واقعیت های روی داده سرپوش گذاشته شده است و تمایلی از سوی عاملان آن ، برای بازگویی حقیقت وجود ندارد.
البته من صحبت های حمید داودآبادی را به عنوان یک نظریه نمی پذیرم چرا که اصلا صحت و سقم این فرضیه بر هیچ کس روشن نیست بلکه تنها به عنوان یک تلنگر و حتی فرضیه می بایست به طرز دقیق و موشکافانه مورد بررسی قرار گیرد.
در صحبت های مریم عامل اسیدپاشی بر صورت داریوش ، همانگونه که اشاره داشتم ضدونقیض گویی هایی نیز دیده می شود . ایشان در یکی از گفته هایشان می گویند که یک زن روستایی بوده اند و تا دو سال پیش اصلا به تهران نیامده اند و در جایی دیگر نیز می گویند که خواهر ایشان در اروپا زندگی می کرده . چگونه امکان داشته که یک زنی که می گوید هیچ وقت به تهران سفر نکرده بودم و بیشتر دختر صحرا و کوه بودم تا دختر شهر ، خواهرش سر از تهران که هیچ ، سر از اروپا دربیاورد . شاید بسیاری بگویند که احتمال داشته اما به نظر شما این موضوع پرسش برانگیز نیست؟
نکته دیگر این که سی سال از انقلاب می گذرد . چگونه امکان دارد که هیچ خبری از این خانم در دست نباشد؟ مگر نه ایشان مدعی بودند شش فرزند داشته و.. چگونه است که حتی از فرزندان ایشان نیز خبری نیست؟
من خواهش می کنم هر کسی که مدعی است نسبتی با این خانم دارد یا حداقل خانواده ی ایشان را می شناسد با من تماس بگیرد ، من همچنان تشنه ی دانستن در رابطه با این ماجرایم.
اصلا من حتی به این موضوع داشتن شش فرزند نیز توسط این خانم مشکوکم . به نظر می رسد که سناریو را گونه ای برای ایشان چیده باشند که دست زدن به این اقدام توجیه پذیرتر باشد. یعنی یک خانمی که یک فرزند نه دو فرزند هم نه ، شش فرزند داشته و طبیعتا داریوش به چنین زنی پاسخ منفی می داده لذا توجیه اقدام باورپذیرتر می گردیده است.
نمی دانم در پس پرده ی ماجرای اسیدپاشی بر صورت داریوش چه گذشته و چه کسانی نقش کارگردانی را بر عهده داشته اند اما تردیدی ندارم که این حادثه فرا تر از آه و ناله های زنی است که چنین داستان سرایی کرده است.
وقتی طی این سال ها بسیاری از وقایع پشت پرده بزرگان هنر ما ، عریان شده نمی توان از حادثه ای به این عظمت به سادگی گذشت. ماجراهایی چون نقش اشرف پهلوی در طلاق گرفتن گوگوش از محمود قربانی و ازدواج گوگوش با بهروز وثوقی ، دوستی بسیار نزدیک بهروز وثوقی با اشرف پهلوی و روابط اشرف با بسیاری از هنرمندان خوش سیمای قبل از انقلاب.
بهروز وثوقی در میانه سال 55 از گوگوش جدا می شود. روابط بهروز وثوقی و اشرف پهلوی نیز غیر قابل کتمان بوده به شکلی که خود بهروز وثوقی نیز در مصاحبه ای در دوبی از رفت و آمدش به دربار سخن می راند.در همان زمان نشریات مختلف از دوستی شدید گوگوش و داریوش صحبت به میان می آورند. در صحبت های مریم نیز در چند قسمت ایشان تاکید به دیدن عکس جدید گوگوش در منزل داریوش می کند که برای من نیز پرسش برانگیز بود. چرا مریم در چند قسمت تاکید می کند که داریوش به او گفته که من گوگوش را دوست دارم. حتی در چند قسمت در نشریات مختلف پس از جدائی گوگوش و بهروز وثوقی ، صحبت از مجادله ی داریوش و بهروز وثوقی نیز به میان می آید.
باز هم تاکید می کنم تمام این حدسیات و فرضیه ها باید مورد بررسی قرار گیرد و تا زمانی که داریوش و بهروز وثوقی در این رابطه سکوت کنند هیچ نظریه ای را نمی توان ابراز داشت. مجددا تاکید می کنم شخص آقای داریوش اقبالی ، ناگفته های فراوانی از دهه ی پنجاه شمسی خود دارد که امیدوارم روزی پرده از حقیقت پایین آید.
ضمنا تاکید می کنم که من فرض اسیدپاشی به صورت داریوش به دلیل اجرای ترانه های سیاسی را کاملا رد می کنم بلکه فرض شخصی بودن ماجرا اما به نقش آفرینی ساواک را به میان می کشانم.
نویسنده : حمید
جمعه 15 مرداد 1389
باسلام و سپاس ..بحث بهروز شد ...من هم توی این فکرم که چرا از پی این سالها فقط برای بهروز مراسم تجلیل و بزرگداشت می گیرند فقط برای او میخوانند و یادی از دیگران نمی کنند ...به نظرم در اکثر فیلمهایی که بهروز بازیگر بود صدای ایشان توسط شخص دیگه ای دوبله می شد آیا این درسته؟ ...راستی چرا ایشان که بازیگر بزرگی بودند که بودند در سینمای غرب آنچنان ندرخشیدند؟ این سوال من از اونجا میاد که سینمای غرب به بازیگرانی که توانایی داشته باشند بدون در نظر گرفتن اصلیتشان بیش از اینها شانس بازیگری میدهد ولی بهروز در انجا نتوانسته خود را آنچنان ثابت کند ...
پاسخحذفحمید عزیز شما را چه میشود ؟ این همه خشم وخروش شما را درک نمی کنم !
پاسخحذفادبیات شما هم که آنگونه شده است!!!
پیشنهاد میکنم قدری به خود استراحت بدهید ومدتی از این فضا ی روحی وفکری فاصله بگیرید .
1-در کتاب "دادبیداد به کوشش ویدا حاجبی"که شرح خاطرات زندانیان سیاسی زن در ایران است
(جلد اول آن که عمدتامربوط به زنان چریک در پیش از انقلاب است در داخل هم چاپ شده است )
یکی از روایتگران اشاره ای هم به مریم دارد که عاشق داریوش بود ودرودیوار بند وتختش را پر از عکسهای داریوش کرده بود!وبرای او گریه میکرد .
فراموش نکنید اسید پاشی در آن روزگار مدبود! همین چند سال پیش هم تب آن بالا گرفته بود !
سلاح مخوف عشاق بازی خورده وتحقیرشده !
2-در پایان به بهروزوثوقی تاخته ایدکه "که پرونده ی سیاهی در دهه ی پنجاه دارد"صرف یک رابطه خصوصی باید منجر به صدور چنین حکمی شود .یک نگاه به کارنامه بهروزوثوقی انداخته اید ؟؟
فکر میکنید اگرهم با زدوبند صاحب آن نقش ها شده بازدوبند هم توانسته از عهده اجرا برآید وتحسین همگان را برانگیزد؟؟
جای تقدیر دارد که داریوش در مراسم بزرگداشت این هنرمند بی همتا حضور بهم رسانده است .
ارادتمندکاوه
کاوه عزیز
پاسخحذف1- می توانید به من بگویید که مریم چگونه در زندان به عکس های داریوش دسترسی یافته که آن را به در و دیوار سلولش بزند؟!
ضمنا آیا مریم پس از پاشیدن اسید که امکان داشت به نابودی داریوش منجر شود ، در زندان به خاطر عشق داریوش گریه می کرد؟
به نظرتان بی معنی که چه عرض کنم ، مضحک نیست؟
2 - من تاکنون بسیار ملاحظه کاری کرده ام ولی اگر پای تحریف به میان آید دیگر سکوت نخواهم کرد . ای کاش به این آرشیوها دسترسی پیدا نمی کردم تا چون شما ساده دلانه برای خود بت بیابم.
جالب است مقاله ای از تقی مختار در آرشیوم دارم که می گوید آیا او هم چون بهروز وثوقی می تواند تیم کشی کند و مثلا نعمت حقیقی فیلم بردارش شود و آقای x و y نقش مقابلش و اسفندیار منفردزاده آهنگسازش و ...
اگر به دیگران هم فرصت عرض اندام می دادند تصور نمی کنم دست کمی از وثوقی می داشتند.
ضمنا فراموش نکنید صرف خوب بازی کردن جلوی دوربین معنای واقعی هنر نیست که هنرمندان زیادی بودند که ناشناخته ماندند اما معنای حقیقی هنر را ثبت کردند.
در این که دوستی ایشان با اشرف یک رابطه خصوصی است به من ربطی ندارد اما وقتی مثلا این رابطه خصوصی به بایکوت کردن محمدعلی فردین بیانجامد یا حمله وحشیانه به مصطفی خاکی که حتما نقش آفرینی های استاد وثوقی! را شرح خواهم داد البته با سند و مدرک این دیگر نمی تواند معنای رابطه ی خصوصی بدهد.
وثوقی به پشتوانه ی رابطه با اشرف در هر کجا که حاضر می شد به همین رابطه می بالید و دیگران را تهدید می کرد و می گفت : می دانید که من کیستم؟
ضمنا در رابطه با مریم ، تنها فرضیات را ذکر کرده ام . ببخشید اگر ، دیگر فرض کردن هم جرم است . ضمنا آقای داودآبادی باید حرف هایشان را اثبات کنند نه من .
من همیشه به این فکر می کردم که این مریم الان کجاست؟حدود 8 سال پیش یکی از دوستانم در یک مهمانی بوده که می گفت خانمی اونجا بوده که خودش رو مریم که به صورت داریوش اسید پاشیده معرفی کرده و چند وقت پیش هم دقیق یادم نیست از کجا اما شنیدم که مریم سالها پیش در یک کارواش در ونک کار می کرده می خواستم بدونم کسی خبری از ایشون داره یا نه؟یا بر طبق فرضیات حمید موضوع چیز دیگه ایه؟
پاسخحذفحمید عزیز این طرزحرف زدن درشان شمانیست .
پاسخحذففرض کردن جرم نیست .من با آوردن شاهدآن مدعی را مردود دانستم.همین و بس .
امیدوارم تصورنکنیدکه فقط شماهستیدکه به آرشیوهادسترسی دارید .
آیافقط بهروزوثوقی بوده که به اصطلاح امروزیهااز رانت قدرت بهره میگرفته ؟
درخصوص پوران،ویگن،ستاروهایده ومهستی این صحبتها است .آیابایدهنرشان را منکرشد؟
یا با این استدلال که "اگر به دیگران هم فرصت عرض اندام می دادند "آنها را تخطئه کرد؟
کاوه
کاوه عزیز
پاسخحذفمن که در رابطه با هنر این عزیزان صحبت نکردم. شما باید بازیگر خوب بودن یا خواننده خوب بودن را از هنرمند خوب بودن متمایز کنید . ورزشکاران فراوانی آمدند و رفتند اما چرا تختی سمبل و نماد ورزشکاری است. امثال بهروز وثوقی ها فروان آمده اند و رفتند . در این که ایشان بازیگر مثلا بی نظیری بوده کسانی باید اظهار نظر کنند که در این حوزه سررشته دارند. ایشان بازیگر خوبی بودند اما در این که هنرمند بزرگی باشند خیر به اعتقاد من هنرمند بزرگ ما کم داریم.
در ضمن تصورنمی کنم پوران و ویگن و .. تا بدین حد از رانت قدرت استفاده کرده باشند . ضمنا ویگن که به دلیل درگیری با برادر شاه مجبور شد همان اواخر دهه ی 40 از ایران خارج شود و به امریکا کوچ کند
حميد عزيز سلام.
پاسخحذفتا كنون سلسله نوشته هاي شما بيشتر مربوط به فعاليت هاي هنري داريوش بود و كمتر مسائل حاشيه اي مطرح مي شد. با خواندن اين قسمت از نوشته ي شما كه در برخي جاهايش تهديدآميز! هم بود شوكه شدم.
شايد مطرح كردن مسائل خصوصي هنرمندان نام آشنا، آن هم مسائلي مربوط به سه دهه ي پيش، خوش آيند نباشد.
موفق باشي.
جواد
حمید عزیز,ضمن سپاس از مطلب بسیار جامع و مفصلتان درباره جریان اسید پاشی که خود من به شخصه تاکنون اینچنین مطالب و اسناد کاملی در این رابطه مشاهده نکرده بودم.
پاسخحذف1-من هم فرض در میان بودن پای ساواک در ماجرای اسید پاشی را نمیپذیرم چرا که حداقل به نظر خود من در سال 56 در مقابل ساواک گزینه های خیلی مهم تر و چاق و چله تر از داریوش برای نابود کردن وجود داشت و ساواک و حکومت هیچکدام از آنها را نابود نکرد,سفاکان دجال صفتی که خیلی از آنها اوایل انقلاب توسط سازمان منافقین خلق به درجه شهادت رسیدند و تعدادی از آنان هم به مرگ طبیعی مردند و البته بسیاری از آنان هم اکنون نیز مراحل آخر زندگی خود را در بالا ترین مناصب حکومتی سپری میکنند,فکر نمیکنم احتیاجی به آوردن نام کسی از بین آنها باشد همان کسانی که مثلا در زمینه موسیقی یکسال بعد (57) به دوران طلایی دهه پنجاه برای همیشه پایان دادند...
2-آری,به اعتقاد خیلی ها بهروز وثوقی "اسطوره" سینمای ماست... و داریوش هم "اسطوره" موسیقی...
بهروز وثوقی اسطوره شدن خود را مدیون "خوب بازی کردن" در سینمای اسطوره ساز "مسعود کیمیایی" و بازی در نقشهای قهرمانان فیلمهای "قیصر,رضا موتوری,داش آکل,خاک,بلوچ,و گوزنها" و بعضا فیلمهایی مانند "تنگسیر" امیر نادری است. حمید عزیز خود من این گفته شما را که اگر به دیگران نیز جای عرض اندام میدادند دستکمی از وثوقی نداشتند را نمیپسندم چرا که در پاسخ میتوان گفت که اگر به دیگر خوانندگان هم مجال میدادند براحتی از پس اجرای "شقایق,یاور همیشه مومن,چشم من, دستای تو,جنگل" و خیلی دیگر از ترانه هایی که باعث مشهور شدن داریوش شدند, برمیامدند.
پس اگر بهروز اسطوره شدن خود را مدیون سناریو ها و کارگردانی های کیمیایی است پس داریوش هم اسطوره شدن خود را مدیون "ایرج جنتی" و آهنگسازانی مانند "بابک بیات وفرید زلاند" است.نمیدانم چرا بیشتر ما این نکته مههههههم را فراموش میکنیم که """"""""""تعداد کسانی که میتوانند شقایق را بخوانند خیلی خیلی بیشتر از تعداد کسانی هستند که میتوانند ملودی و کلامی مانند شقایق را بیافرینند یا تعداد کسانی که میتوانند از عهده بازی در نقش قیصر بربیایند به مراتب بیشتر از تعداد کسانی هستند که میتوانند شخصیت قیصر را خلق کنند"""""""""".
فکر میکنم سخت نباشد که با کمی تامل فرق بین "هنرمند" و "غیر هنرمند" را درک کرد. بازیگر و خواننده هنرمند نیستند... اسفندار منفرد زاده و حسن شماعی زاده میتوانستند خودشان ملودی های ساخته خودشان را با صدای خودشان اجرا کنند تا امروز فرهاد و گوگوشی وجود نداشته باشند.
3- داریوش قبلا گفته بود قبل از انقلاب ازدواج کرده بود ولی اینطور که پیداست داریوش پیش از انقلاب ازدواج "رسمی" نداشته است؟؟؟
4-در پایان بد نیست اگر منابع کافی و کاملی در اختیار دارید پستی را به صورت جداگانه به معرفی آثار تقریبا بی شناسنامه مخصوصا از نظر سال انتشار زنده یاد محمد نوری بپردازید تا در این زمینه نیز وبلاگتان اولین باشد... چرا که شما بیشتر به موسیقی در دهه 50 میپردازید و به جز موارد اندکی مانند سوسن و پوران کمتر به سراغ خوانندگان دهه 40 رفته اید.مخصوصا خونندگان پیشگام در سبک پاپ کلاسیک ایرانی نظیر زنده یادان "ویگن,محمد نوری و عباس مهرپویا".
کیارش عزیز
پاسخحذفدر پاسخ به پرسشتان
1- داریوش در سال 57 نخستین ازدواج خود را انجام داد که در قسمت آینده به آن خواهم پرداخت.
2- در رابطه با محمد نوری نیز طبیعتا نیاز به کنکاش و واکاوی فروان دارد. حقیقتا در حوزه هایی که چندان رغبتی ندارم سعی می کنم که وارد نشوم. مطالبی از ایشان در آرشیوم دیده ام.
3- در باب بند یک و دو نوشته تان نیز همین بس که بگویم به دلیل این که بازخورد منفی از نوشته ام گرفته ام تلاش خواهم کرد دیگر نظریات شخصی ام را مطرح نکنم . سعی خواهم کرد در قسمت های آِینده با ریتم سریع تر به بررسی آثار هنری ایشان بپردازم.
پس در یک کلام نظری ندارم.
حمید عزیز در بالا گفتین که در قسمت های آِینده با ریتم سریع تر به بررسی آثار هنری داریوش می پردازید امیدوارم منظورتان این نباشد که دیگر به موضوعات حاشیه ای نمی پردازید چون همیشه موضوعات حاشیه ای جذاب ترند
پاسخحذفآقاي كيارش در نظرشون فرمودن:"اگر به دیگر خوانندگان هم مجال میدادند براحتی از پس اجرای "شقایق,یاور همیشه مومن,چشم من, دستای تو,جنگل" و خیلی دیگر از ترانه هایی که باعث مشهور شدن داریوش شدند, برمیامدند."
پاسخحذفبه دور از تعصب بگم كه بعيد مي دانم از خواننده هاي حال حاضر ايران، كسي بتواند اجرايي به قدرت داريوش داشته باشد و باور من اين است كه اين را آهنگ سازان بزرگي كه در نوشته ي خود از آنها ياد برده اند بخوبي مي دانند.
جواد
با درود
پاسخحذفحمید عزیز! خسته نباشید.بسیار جالب بود، جالب از این نظر که خواندن اینگونه مطالب، انسان را به اندیشیدن وامیدارد و اینکه تکههای ازهم دورافتادهی پازل را درکنار هم قرار دهد و به نتیجه برسد. سپاس
منم با نظر این دوست خوبمون موافقم که این آهنگهای جاودانه برای صدای داریوش ساخته شده بودن و داریوش نازنین هم به بهترین شکل اونارو اجرا کرد.
پاسخحذفسلام دوست عزیز
پاسخحذفمیشه درباره ی بایکوت کردن فردین بیشتر توضیح بدی؟
جریان چیه؟ خیلی مشتاقم بدونم
اگه نخواست علنی بگی برام ایمیل کن
banu_golnaz@yahoo.com
آقا حمید بایکوت کردن فردین چیه؟
پاسخحذفرابطه ی خصوصی اشرف و بهروز باعث بایکوت کردن فردین شده؟ چرا؟ چه جوری؟