۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

سوسن





این سوسن است که می خواند.
هفته نامه فردوسی دوشنبه 6 بهمن 1348
نویسنده :
عباس پهلوان
درست در اوج ساختن و پرداختن آهنگ هائی که زیبنده مجالس خصوصی بزرگان قوم بود و در لحظه ای که ترانه های مثلا عرفانی و سوز و آه های آب دوغ خیاری و توسل به «قادر قدرت نما» رواج گرفته بود و اکثر خواننده های ما از مردم بریده و خود را در هاله ای از غرور و بزرگ منشی می دیدند و جای خویشتن را در محافل گرم آنچنانی و پر زرق و برق می جستند ، آوایی گرم از میان مردم برخاست و با شعر و ترانه هایی که از دل توده و نمایی از آرزوها ، دریغ ها و تمایلات سر کوفته آنان داشت و بدون این که نیرویی از سفارش نامه ها و عساکر مطبوعاتی و غیر مطبوعاتی حمایتش کند ، در جامعه ی ما مانند بمب ترکید ، گل کرد و مردم علی رغم آن همه شیون ها و زاری های کلاسیک و صداهای قراردادی با ترانه های قراردادی تر ، او را پذیرفتند.
و اکنون این سوسن است که می خواند ، خواننده ای که گوئی قلبش با قلب میلیون ها مردم این مملکت می زند و آوایش گویی حرفی از دل مردم است که از میان دو لب او خارج می شود ، این که بار سفر بندد ( این که بگذرد و برود ) سرزمینش را رها کند و باز حس کند که «مثل همیشه نمی شه» و باید بماند ، باید این تلخی را در جام جان بریزد و دندان روی جگر بگذارد و بماند و این است که او می درخشد و اکنون این سوسن است که می خواند ، ..
و نه به همت سفارشات بزرگان و فوجی از محافل داران و کارچرخانان شب های خصوصی و پر عیش و عشرت تهران و نه بار عکس و تفصیلات مجلات و قلم هائی این چنین در تعریف و ستایش او و نه حتی با فریبندگی جمال و به مدد لطف اندام که تنها صداست که می ماند و غم و دردی که چه خوش بر دل می نشیند و این است دلیل اشتهار و تسخیر قلب مردمی که به دنبال یک هم نفس ، هم درد و هم احساسند و چنین خواننده ای را از قعر یک کافه درجه سه و چهار به اوج نشانند و نه مردم عادی که حتی فرزانگان و روشنفکران ، آنها که کمال هنر را نه در شکوه تالارها نه در عظمت اسم ها و عناوین و ادعاهای پر زرق و برق بلکه کمال سادگی ، صفا و صمیمیت می دانند و متواضعانه در مقابل این صدا، این همه احساس سر تعظیم فرو می آورند و معیار جدیدی برای ارزیابی موسیقی و خوانندگی این مملکت ارائه می دهند.
و اکنون این شاعر فرزانه و روشن فکر معاصر«منصور اوجی» است که به مدح چنین زن و صدائی می نشیند:

این سوسن است که می خواند

اندیشه های خنجر ،
غیر از هجوم وکشتن چیست؟
غیر از هجوم و کشتن
حتی اگر به زنگ نشیند؟
اطراقگاه ما را جارو کنید
جارو کنید!
این قلب کیست،
این که چنین تکه تکه می شود از درد؟
این قلب کیست؟
اطراقگاه ما را جارو کنید!
در ارتفاع روز
اینجا چرا چراغ می افروزند؟
اینجا چرا چراغ ؟
شب های اضطراب،
شب های خاک را چه کسی دیده است؟
اینک که درکسوف خطابم تویی
باید لباسی از ستاره بپوشم.
اطراقگاه ما را جارو کنید
آبی بر آن بپاشید!
این سوسن است
جارو کنید!
جارو کنید!
این سوسن است که می خواند
شب های اضطراب را
بر تپه های برف
زیر هزار خنجر
این سوسن است که می خواند
این سوسن است.

گردآوری
حمید
جمعه 24 اردیبهشت 89